داستان جالب خواستگاری یک خر...

 خرك از شادمانی جفتكی زد  كمی عرعر نمودو پشتكی زد 


 بگفت : مادر به قربان نگاهت  به قربان دوچشمان سیاهت

 خر همسایه راعاشق شدم من  به زیبایی نباشد مثل او زن 

 بگفت: مادر برو پالان به تن كن  برو اكنون بزرگان را خبر كن 

 به آداب و رسومات زمانه  شدند داخل به رسم عاقلانه 

دوتا پالان خریدند پای عقدش  یه افسار طلا با پول نقدش 

 خریداری نمودند یك طویله  همانطوری كه رسم است در قبیله

خر دانا كلام خود گشایید  وصال عقد ایشان را نمایید 

 دوشیزه خر خانم آیا رضائی  به عقد این خر خوشتیپ در آیی

 یكی از حاضرین گفتا به خنده  عروس خانم به گل چیدن برفته 

برای بار سوم خر بپرسید   كه خر خانم سرش یكباره جنبید

 خران عرعر كنان شادی نمودند  به یونجه كام خود شیرین نمودند



طنز بلاگ



تاريخ : سه شنبه 7 آبان 1392برچسب:, | 17:49 | نویسنده : دانیال خدابنده |